loading...
تاریخ دوم انسانی
حسن صفری بازدید : 54 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (1)

زَرتُشت یا زَردُشت پیامبر ایران باستان بود که مزدیسنا را بنیان گذاشت.[۱] وی همچنین سراینده گات‌ها، کهن‌ترین بخش اوستا می‌باشد.[۲] زمان و محل دقیق تولد وی مشخص نیست اما گمانه‌زنی‌ها و اسناد، زمانی بین ۶۰۰۰ تا ۶۰۰ سال پیش از میلاد مسیح را برای او حدس زده‌اند و زادگاه وی را به مناطق مختلفی مانند ری، آذربایجان، خوارزم و سیستان نسبت داده‌اند.[۳] تعلمیات زرتشت بعدها با باورهای بومی ایرانیان ترکیب شد و مزدیسنای کنونی که نزدیک به پنج سده دین رسمی ایران نیز بوده‌است، را پدید آورد. نام زرتشت در فهرست یکصد نفرهٔ انسان‌های تاثیرگذار تاریخ که توسط مایکل هارت تنظیم شده‌است، قرار دارد.[۴] دین زرتشت امروزه حدود ۲۰۰ هزار تن پیرو در ایران، هند و برخی نقاط دیگر جهان دارد.[۵]

زمان زندگانی زرتشت


زمان ظهور زرتشت، با همهٔ پژوهش‌های دانشمندان قدیم و جدید، هنوز هم در پردهٔ ابهام است. دربارهٔ زمان زندگانی زرتشت آنقدر تحقیق و بحث و گفتگو شده‌است که حتّی اشاره به رئوس آن مطالب، کتاب بزرگی را فراهم می‌کند.[۷]

  • اودوکسوس کنیدوسی که هم زمان با افلاطون بوده‌است، زمان ظهور زرتشت را ۶۰۰۰ سال قبل از افلاطون می‌داند.[۸]
  • جامعهٔ زرتشتیان ایران زادروز زرتشت را روز خرداد از ماه فروردین برابر با ۶ فروردین[۹] و در سال ۱۷۶۸ پیش از میلاد [۱۰] و تاریخ درگذشت او ۵ دی ۱۶۹۱ پیش از میلاد [۱۱] تعیین کرده‌است. اما این باور که به تازگی متدوال شده و زرتشتیان هند [۱۲] آنرا به رسمیت نمی‌شناسند، فاقد منبع تاریخی است.
  • بیشتر پژوهشگران طرفدار تاریخ سنتی، زمان زرتشت را سده پنجم تا ششم پیش از میلاد در نظر گرفته‌اند.[۱۳] در کتاب بندهشن آمده‌است که زرتشت در سال ۲۵۸ سال پیش از انقراض شاهنشاهی هخامنشی به بعثت رسید. اما در ارداویرافنامه، بعثت زرتشت ۳۰۰ سال پیش از حمله اسکندر ذکر می‌شود و بنابراین، چون اسکندر ۳۳۰ پیش از میلاد به ایران حمله کرده‌است، تاریخ تولد زرتشت در حدود ۶۶۰ پیش از میلاد خواهد شد. همچنین بعضی از محققان دیگر از شباهت اسمی استفاده کرده، گشتاسپ پدر داریوش هخامنشی را با کی گشتاسپ شاه کیانی یکی دانسته‌اند، در نتیجه زمان زرتشت را حدود ۵ سده پیش از میلاد در نظر گرفته‌اند.[۱۴]
  • امروزه بیشتر دانشمندان بر آنند که زردشت بین ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد می‌زیسته‌است.[۱۵]

خاستگاه زرتشت


با آنکه در مورد زادگاه زرتشت تاکنون تحقیق گسترده‎ای صورت گرفته ولی هنوز نتیجهٔ قطعی به دست نیامده‌است. [۱۶] از گات‌ها که تنها مآخذ اساسی راجع به زندگی زرتشت است، هیچگونه اطلاع روشنی، خواه در باب مولد و خواه دربارهٔ محل دعوت و منطقهٔ عمل او، به دست نمی‌آید.[۱۷] در چندین قسمت از یشت‌ها در اوستا محل فعالیت دینی زرتشت ایرانویج ذکر شده‌است.[۱۸]

در منابع زبان پهلوی و به دنبال آنها در کتاب‌های عربی و فارسی ایرانویج را با آذربایجان یکی شمرده‌اند. دانشمندان انتساب زرتشت را به آذربایجان، به دلایل فراوان مردود می‌دانند که مهم‌ترین آنها دلایل زبانی است. زبان اوستایی یعنی زبان کتاب اوستا زبانی است متعلق به شرق ایران و در این کتاب هیچ نشانی از واژه‌هایی که اصل مادی یا فارسی باستان داشته باشد، دیده نمی‌شود. امروزه بیشتر دانشمندان ایران‌شناس ایرانویج را خوارزم به شمار آورده و زادگاه زردشت را آنجا دانسته‌اند.[۱۹][۲۰]

دین زرتشت از ورای گات‌ها

 

آنچه از واژه ها و جملات گات ها بر می‌آید نشان دهندهٔ اینست که زرتشت بر ضد گروه پرودگاران آریایی یعنی آن مذهبی که ایرانیان در پرستیدن قوای طبیعت با هندوان شرکت داشتند، می‌باشد.[۴۹]

یکتاپرستی

در گات‌ها اهورامزدا خدای یگانه است که جسم یا مرکب نبوده و مینوی پاک است.[۵۰] جلوه‌های خاص خدا امشاسپندان هستند.[۵۱] تقریباً دویست بار در گات‌ها به کلمهٔ مزدا یا ترکیب از این واژه بر می‌خوریم. زرتشت جز از اهورامزدا خدای دیگری نمی‌شناسد. زرتشت از گروه پروردگاران پیشین رو گردان است. تمام عظمت و جبروت مختص اهورامزدا ست. اوست آفرینندهٔ یکتا و خداوند توانا. در گات‌ها (هات ۴۴) زرتشت با یک زبان شاعرانه در توحید و اقتدار خداوند گوید:

از تو می‌پرسم ای اهورامزدا کیست پدر راستی؟ کیست نخستین کسی که راه سیر خورشید و ستاره بنمود؟ از کیست که ماه گهی تهی است و گهی پر؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟ کیست آفرینندهٔ روشنایی سودبخش و تاریکی؟ که خواب و بیداری آورد؟ کیست که بامداد و نیمروز و شب قرار داد و دینداران را به ادای فریضه گماشت؟ کیست آفرینندهٔ فرشتهٔ مهر و محبت؟ کیست که از روی دانش و خرد احترام پدر در دل پسر نهاد.[۵۲]

پس از این پرسش‌ها زرتشت خود در پاسخ گوید:

من می‌کوشم ای اهورامزدا تو را که به توسط خرد مقدس، آفریدگار کلی، به درستی بشناسم.[۵۳]

دوگانگی خرد انسان

در گات‌ها از منازعات اهورامزدا و اهریمن و جنگ و ستیز دائمی مابین این دو که مایهٔ آنهمه بحث و مجادله گردید هیچ سخنی نرفته‌است. زرتشت اهورامزدا را سرچشمهٔ آفرینش می‌داند و در مقابل او، آفریدگار و یا فاعل شری وجود ندارد. انگره مینو و یا خرد خبیث که بعدها به مرور ایام تبدیل به اهریمن گردید و زشتی‌های جهان از قبلِ اوست در مقابل اهورامزدا نیست بلکه در مقابل سپنت مینو یا خرد مقدس است.[۵۴] در گات‌ها هات ۳۰ قطعهٔ سوم آمده‌است.

آن دو گوهر همزادی که در آغاز در عالم تصور ظهور نمودند یکی از آنان نیکی است در اندیشه و گفتار و کردار و دیگری بدی (در اندیشه و گفتار و کردار) از میان این دو مرد دانا باید نیک را برگزیند نه زشت را.[۵۵]

همچنین در گات‌ها هات ۴۵ قطعهٔ دوم آمده‌است.

من می‌خواهم سخن بدارم از آن دو گوهری که در آغاز زندگانی وجود داشتند، از آن چه آن (گوهر) خرد مقدس سپنت مینو، به آن (گوهر) خرد خبیث انگره مینو گفت، اندیشه، آموزش، خرد، آرزو، گفتار، کردار، زندگانی و روان ما با هم، یگانه و یکسان نیست.[۵۶]

زرتشت مسئلهٔ نیکی و بدی را از دیدگاه فلسفی بدین صورت بیان می‌کند که خلقت جهان توسط خداوند انجام می‌یابد اما دو مینوی یا دو اصل وجود دارند که از خواص ذهن آدمی هستند. او می‌گوید این دو بنیاد زادهٔ اندیشهٔ آدمی هستند و هریک بر اندیشه و گفتار و کردار انسان اثرگذار هستند.[۵۷] این دو گوهر در سرشت آدمی وجود دارند و قضاوت دربارهٔ خوب و بد از این دو گوهر غیرمادی سرچشمه می‌گیرد. این ثنویت و دوگانگی در اخلاق و منش آدمی در مذاهب و مکتب‌های فلسفی دیگر نیز وجود دارند، مانند نفس اعلی و نفس اماره، نفس انسانی و نفس بهیمی و همچنین نام‌های دیگر.[۵۸]

اختیار انسان

در برابر این دو نیرو تکلیف انسان در دنیا چیست؟ زرتشت در گات‌ها در هات ۳۰ گوید «مرد دانا باید خود برابر گزیند.»[۵۹] انسان برپایه‌ی سرودهای زرتشت آزاد است و اختیار گزینش دارد. زرتشت در در گات‌ها در هات ۳۰ بخش ۲ می‌گوید

به سخنان مهین گوش فرا دهید. با اندیشه‌ی روشن به آن بنگرید میان این دو آئین (دروغ و راستی) خود تمیز دهید. پیش از آنکه روز واپسین فرا رسد، هر کسی به شخصه دین خود اختیار کند. بشود که در سرانجام کامروا گردیم.[۶۰]

ارج‌گذاری زندگی در این جهان

زرتشت به زندگانی دنیوی بی‌اعتنا نیست و درویشی در آن راهی ندارد. زرتشت رسالت خود را فقط مذهبی و معنوی نمی‌داند و در ترقی امور اقتصادی و بهبود زندگانی مادی نیز کوشاست. بخصوص زرتشت به آباد کردن زمین و کشاورزی اهمیت زیادی داده‌است. زرتشت در سخنان خویش خطاب به کشاورزان می‌گوید که کشور خداپرست کی گشتاسپ باید از نیروی آنان برتری به هم‌رساند و سرمشق دیگران گردد. در هات ۳۴ گات‌ها بند ۱۴ آمده‌است

آری ای مزدا از پاداش گران‌بهای تو در همین جهان کسی بهره‌مند شود که در کار و کوشش است.[۶۱]

اساس دین زرتشت

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک از خصایص آئین زرتشتی است. در سراسر گات‌ها این سه کلمه بارها تکرار شده‌است. در هات ۵۱ گات‌ها بند ۲۱ آمده‌است

از پرتو پارسائی به مقام تقدس رسند چنین کسی از پندار و گفتار و کردار نیک و ایمان خویش به راستی ملحق گردد. اهورامزدا به میانجی وهومن (مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند) به چنین کسی کشور جاودانی ارزانی دارد. مرا نیز چنین پاداش نیکی آرزوست.[۶۲]

همچنین انسان باید در فتح راستی و شکست دروغ بکوشد.[۶۳] در هات ۳۰ گات‌ها بند ۸ آمده‌است

کشور جاودانی (بهشت) از آن کسی است خواهد بود که در زندگانی خویش با دروغ بجنگد و آن را در بند نموده، به دست راستی بسپرد.[۶۴]

آیین پرستش و مراسم دینی

در گات‌ها به هیچ روی از آیین‌های دین و مراسم پرستش و آداب قربانی و اعیاد گفتگو نیست. زرتشت اعمال قربانی و باده‌نوشی‌های دینی و بکار بردن هوم را با سختی و قاطعیت مردود دانسته‌است.[۶۵] پلوتارک مورخ یونانی نوشته است زرتشت ایرانیان را در عبادت اهورامزدا فقط به فدیه معنوی که نیایش و سپاسگزاری باشد موعظه نمود.[۶۶]

عنوان کاهنان و پیشوایان مذهبی پیش از زرتشت کرپان بود که مراسم و نیرنگ‌ها و مناسک دینی را که بسیار پیچیده بود، برای مردم انجام می‌دادند و علاوه بر دستمزدهای کلان، قدرت فوق‌العاده‌ای داشتند.[۶۷] هوم نوشابهٔ سکرآوری بود که در این نیایش‌های مذهبی می‌نوشیدند، مرگ‌زدائی صفت آن بود و پیداست که هوم را نیز بسان ایزدان و فرشتگان به یاری می‌خواندند.[۶۸]

در هات ۳۲ گات‌ها بند ۱۲ و ۱۴ آمده‌است

نفرین تو باد ای مزدا به کسانی که با فریاد شادمانی گاو قربانی می‌کنند.[۶۹]

همچنین در منع مسکرات در مراسم مذهبی در هات ۴۸ گات‌ها بند ۱۰ آمده‌است

کی ای مزدا شُرَفا به رسالت نیک پی خواهند برد؟ کی این مشروب سکرآوردنده و کثیف را خواهی برانداخت؟ از آن چیزی که کرپانهای زشت کردار و شهریاران بدرفتار، به عمد ممالک را می‌فریبند.[۷۰]

سنجش اعمال در روز رستاخیز

مزدا پس از سر آمدن زندگانی در روز واپسین در کشور جاودانی خود، آنچه نیک و نیک‌تر است به آن کسی بخشد که خشنودی او را بجای آورد، همچنین زشتکردار را که از او نافرمانبرداری نمود، به سزا رساند.[۷۱]

همچنین در در هات ۴۶ گات‌ها بند ۱۰ و ۱۱، هات ۵۰ بند ۴ و هات ۵۱ بند ۱۳، از پل چینود ذکر رفته‌است.

این چنین این نفس دروغ‌پرست، پاداش یقینی هدایت‌شدگان راه راست را، از خود دور نمود. روانش در سر پل چنوات هنگام حساب واپسین در بیم و هراس خواهد بود، برای آنکه از کردار و گفتار خویش از راه راست دور افتاد.[۷۲]

کرپان‌ها و کوی‌ها (کاهنان مذهبی و رهبران سیاسی مخالف زرتشت) به واسطهٔ تسلط خویش، مردم را به سوی اعمال زشت دلالت کنند تا آنکه حیات جاودانی آخرت آنان را تباه نمایند. روان و وجدان آنان وقتی که به نزدیک پل چنوات رسد، در بیم و هراس خواهد افتاد. آنان جاویدان در خانهٔ دروغ (دوزخ) بمانند.[۷۳]

ازدواج

در گات‌ها، هات ۵۳، پند زرتشت به دخترش پوروچیستا هنگام ازدواج با جاماسپ وزیر دوران کی گشتاسپ چنین آمده‌است.[۷۴]

اینک تو ای پوروچیستا، جوان‌ترین دختر زرتشت، من از روی پاکی و راستی و نیک منشی، جاماسپ را که از راست‌کرداران و پشتیبانان آیین راستی است، جهت تو برگزیده‌ام. پس اکنون برو و در این باب بیندیش و خردت را راهنما قرار داده و پس از موافقت به اجرای مراسم مقدس ازدواج پرداز.[۷۵]

چگونگی ازدواج به موجب عقاید نخستین و صدر آیین زرتشتی، با آن چه بعدها به زرتشت نسبت دادند، سازگاری و هماهنگی ندارد. در زمان ساسانیان اصرار می‌شد که ازدواج میان خویشاوندان، از ضروریات دین و از تعالیم زرتشت است، برخلاف این نظر نه خود زرتشت و نه فرزندان و پیروانش به چنین اصلی عمل نکردند. بعید و بلکه محال است که زرتشت دربارهٔ ازدواج با خویشان و اقوام دستور دهد و در همان حال خود و پیروانش برخلاف آن عمل کنند. چنانکه از گفتهٔ هرودوت بر می‌آید قبل از فتح مصر توسط کمبوجیه چنین قانونی که نکاح با خواهر را تجویز کرده‌باشد، در ایران وجود نداشته‌است.[۷۶] هرودوت دربارهٔ ازدواج کمبوجیه و خواهرش می‌نویسد:

با آنکه در هیچ دوره و زمانی در پارس سابقه نداشت، برادر با خواهر وصلت کند، باوجود این کمبوجیه به این خیال افتاد که برخلاف شرع و آئین قومی خویش، با خواهر خود ازدواج کند. پس قضات شاهی را احضار کرد و پرسید «آیا در پارس قانونی هست که اگر وی بخواهد ازدواج بین خواهر و برادر را مجاز سازد؟» داوران شاهی هر چند نتوانسته بودند، قانونی پیدا کنند که چنین امری را تجویز کند ولی قانونی یافتند که به پادشاه ایران اختیار می‌داد، به آنچه دلخواه اوست، رفتار کند. بدین ترتیب قضات در اثر بیمی که از قهر کمبوجیه داشتند قاعده‌ای تازه فراهم ساخته، جان خود را از خطر رهانیدند.[۷۷]

ازدواج میان محارم در برخی خاندان‌های سلطنتی باستانی، برای نگهداری خون و مالکیت رایج بوده‌است و عیلامیان و مصریان و تایلندی‌ها و غیره، این رسم را داشته‌اند اما از گفتهٔ هرودوت چنین بر می‌آید که تا زمان کمبوجیه این رسم نزد پارسیان غریب و ناخوشایند بوده‌است.[۷۸] اظهار صریح هرودوت مبنی بر نظرخواهی کمبوجیه از قضات خود قرینهٔ دیگری است مبنی بر اینکه این ازدواج امری مغایر با سنت‌ها بوده‌است زیرا در غیر اینصورت کسب نظر مشورتی با قضات ضرورتی نداشت.[۷۹] شکی نیست که ایرانی‌ها پس از پیروزی بر مصر ارتباط تامی با این ملت داشته‌اند. احتمالاً از آن زمان در پیروی از مصری‌ها بعضی از اعضای خاندان سلطنتی چنین عملی را مرتکب شده و پس از آن موبدان را تحریک و تحریض نموده که فتوا برای مشروعیت بخشیدن به آن صادر نمایند.[۸۰]

زرتشت از دیدگاه اسلام

از آنجا که اسلام، صریحاً ایمان به پیامبران گذشته را هم‌ردیف به پیامبر اسلام اعلام کرده‌است[۸۱]، زرتشت هم یک پیامبر الهی شناخته شده‌است. چنان که در قرآن سورهٔ حج آیهٔ ۱۷، زرتشتیان را مجوس نامیده‌است و در ردیف پیروان ادیان آسمانی آورده‌است.[۸۲]

البته بین اهل ایمان و یهود و صابئان و نصاری و مجوس، و آنانکه به خدا شرک آوردند محققاً روز قیامت میان آنها خدا جدائی افکند که او بر احوال همهٔ موجودات عالم (بصیر) و گواه است.[۸۳]

در قرآن کلمهٔ مجوس به عنوان یک دین ذکر شده‌است و چون از مشرکان جدا شده‌است، بسیاری این برداشت را کرده‌اند که در اصل دینی یکتاپرستانه بوده‌است.[۸۴] همچنین در برخی احادیث اسلامی از زرتشت به عنوان پیامبر مجوس نام برده شده‌است.[۸۵] بنابر این، از دیدگاه اسلام، زرتشت پیامبری از جانب خداوند است که دارای کتاب آسمانی بوده‌است.[۸۲] زرتشت نیز خود را پیامبر دانسته‌است، آنجا که می‌گوید: «اهورامزدا، مرا برای راهنمایی در این جهان برانگیخت، و من از برای رسالت خویش، از منش پاک تعلیم یافتم.»[۸۶] مسلمانان باور دارند که آموزه‌های اصیل زرتشت به مرور زمان دستخوش تحریف شد و توحید زرتشت به شرک تبدیل گشت، دستورات آن از خرافات و اباطیل پر شد و در مسیر سود طبقات حاکم جامعه قرار گرفت.[۸۲]

حسن صفری بازدید : 47 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

حملهٔ اعراب به ایران به مجموعه حملاتی به امپراتوری ساسانی در قرن هفتم میلادی اشاره دارد که از زمان ابوبکر شروع شده، در زمان عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان منتهی به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، بود. این حملات همچنین باعث افزودن ایران به قلمرو اسلامی شد و سرآغاز فرایند تدریجی گرویدن ایرانیان به اسلام که چندین قرن طول کشید، بود. از میان حمله‌هایی که اقوام دور و نزدیک در طول تاریخ به خاک ایران کرده‌اند، حملهٔ اعراب بیشترین تاثیر را بر ایران گذاشت. [۱][۲][۳]

مورخان دلایل متعددی را در مورد انگیزه و نقطه شروع حملات اعراب به ایران ذکر کرده‌اند: دورنمای کسب ثروت و زمین، گرسنگی و فقر، تلاش برای گسترش اسلام، تلاش برای رها کردن اعراب بین‌النهرین از سلطه ساسانیان، عرب گرایی، تغییرات آب و هوایی، گسترش شبکه تجاری و غیره.[۴][۵][۶][۷] [۸]

اندکی پس از وفات محمد، ابوبکر لشکری را جهت فتح عراق به سمت حیره در غرب قلمرو ساسانیان (عراق کنونی) فرستاد و آنجا را فتح کرد. پس از بازپس گیری و جابجا شدن این شهر میان مسلمانان و ساسانیان در زمان عمر، سرانجام لشکر سلطنتی ایران تحت فرماندهی رستم فرخ‌زاد در نبرد قادسیه با اعراب درگیر شد که نتیجه آن پیروزی اعراب بود. پس از نبرد قادسیه تیسفون (در جنوب بغداد کنونی)، پایتخت ساسانیان، پس از یک محاصره کوتاه تسخیر و غارت شد. برخی مورخان ذکر می‌کنند که پس از تصرف عراق عمر علاقه‌ای به اینکه جنگ را به فلات ایران گسترش بدهد نداشت اما بدلایل مختلف از جمله ترس از حمله یزدگرد یا یکی از مدعیان سلطنت او نهایتا تصمیم به حمله گرفت. در سال ۶۴۲ آخرین مقاومت منسجمِ ایرانِ ساسانی در نهاوند رخ داد (نبرد نهاوند) که پس از نبردی خونین اعراب پیروز شدند. یزدگرد متواری شده و عاقبت در سال ۶۵۱ میلادی به دست آسیابانی در مرو کشته شد.[۹][۱۰][۱۱]

مورخین دلایل مختلفی را برای سقوط ساسانیان بیان کرده‌اند: نزاع مذهبی و طبقاتی، فقدان حمایت مردمی، نزاع میان اشراف، بی ثباتی سیاسی، و هزینه جنگ‌های طولانی و ناموفق اخیر با امپراتوری روم شرقی، اپیدمی طاعون، آشفتگی مربوط به جانشینی تخت پادشاهی، دین اسلام، اختلافات میان طبقات جامعه و عدم هماهنگی میان آنها، باور ایرانیان به سرنوشت و پذیرش شکست، وجود پیروان فرقه‌های غیر آیین مزدیسنا (زرتشتی) و مسیحیان که در دفاع از معابد آتش و خانواده ساسانی اخلال ایجاد می‌کردند و عوامل دیگر.[۱۲][۶][۴][۵]

فتوحات اعراب به سمت شرق ادامه یافت. ولایت‌های شرقی ایران شامل سیستان و خراسان هم سقوط کردند. با این حال نواحی غربی طبرستان و نیز کل ولایت گیلان تا یکی دو سده تحت سلطه اعراب در نیامد و افرادی از اشراف ایران در آنجا حکومت می‌کردند. جنگ نهاوند مقاومت دولت مرکزی را در هم شکست، و از این زمان به بعد موانع پیشروی اعراب مقاومت‌های محلی بود که در برخی موارد شدید بودند. اعراب پس از فتح هر شهری قراردادی با سران آن شهر می‌بستند که در آن میزان مالیاتی (جِزیه) که قرار است که از شهر اخذ شود را مشخص می‌کرد. روال کلی این بود که شهرها پس از عقد قرارداد صلح شهرها قیام می‌کردند. قیام‌ها مخصوصا تا زمانی که یزدگرد زنده بود بیشتر رایج بود و مقاومت‌های محلی قوی و مکرر بود. در برخی موارد مخالفان نیروی بزرگی نیز فراهم کرده بودند.[۱۳][۱۴][۱۵] مورخان در مورد انگیزه قیام‌ها نظرات مختلفی دارند.[۱۴][۱۶][۱۷][۴]

اعراب معمولا در امور داخلی مردمان محلی که مالیات خود را می‌پرداختند دخالت نمی‌کردند.[۱۸] در قرون اول اسلامی، سران محلی مسولیت اداره محلات و شهرها را بر عهده داشتند. پس از فتح یک ناحیه، اعراب در پادگان‌هایی که ساکن می‌شدند که یا خود تبدیل به شهر می‌شدند یا اینکه در نزدیکی شهرهای دیگر قرار داشتند. در زمان فتح و دوره بلافاصله پس از آن ارتباط و ادغام کمی بین اعراب و ایرانیان محلی وجود داشت. این خط مشی هم توسط خلیفه و هم توسط علمای زرتشتی حمایت می‌شد. با گرویدن زرتشتیان به اسلام تماس‌ها زیادتر شده، و قوانینی برای ارتباط بین آنها وضع شد.[۱۹][۱۸] تا زمان قتل عثمان، فتح ایران کامل شده بود و پادگان‌های اعراب در چند منطقه جهت اطمینان از اخذ مالیات برقرار شده بود. از زمان معاویه به بعد برنامه اسکان دائمی برخی اعراب در ایران اجرا شد.[۳] در زمان امویان اعراب از آمودریا فراتر رفته و وارد کوه‌های افغانستان شدند.[۲۰]

زرینکوب رفتار اعراب با ایرانیان را «مضحک، شگفت انگیز، و ظالمانه» خوانده و اعراب را مردمانی «خشن و ساده دل» می‌داند[۵] و می‌نویسد که بجز کسانی که بشدت تحت تاثیر تعالیم اسلامی قرار گرفته بودند، بقیه نسبت به اعراب احساس کینه و نفرت داشتند.[۱۶] از طرف دیگر ستپنینت حقیقت را چیزی میان دو قرائت متضاد «چپاول مادی و معنوی ایرانیان توسط اعراب» و «تاثیر گذاری اسلام و برخورد ملایم اعراب» می‌داند و معتقد است که موارد خشن که در هر جنگی اتفاق می‌افتند نباید اغراق شده تا حدی که ملایمت نسبی اعراب نادیده گرفته شود.[۲۱] کلود کائن می‌نویسد که تحت تاثیر جنبش‌های ملی گرایانه دوران مدرن، تمایل به سمت نمایش ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه متخاصم رفته‌است در حالی که این دیدگاه با حقایق تاریخی سازگار نیست.[۱۷]

نوشته‌های مورخین در مورد تاثیرات مثبت و یا منفی حمله اعراب آمیخته بوده‌است.

حسن صفری بازدید : 58 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

آدولف هیتلر (دربارهٔ این پرونده گوش دادن ) (زادهٔ ۲۰ آوریل ۱۸۸۹ – درگذشتهٔ ۳۰ آوریل ۱۹۴۵) رهبر کاریزماتیک حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی) بود. او بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ صدر اعظم آلمان و از ۱۹۳۴ به بعد، هم‌زمان در مقام پیشوای رایش آلمان بزرگ نیز حکومت کرد.[۱]

هیتلر به عنوان یک کهنه‌سرباز نشان‌دار جنگ جهانی اول در سال ۱۹۲۰ میلادی به حزب نازی پیوست و در سال ۱۹۲۱ به ریاست آن رسید. او در سال ۱۹۲۳ به خاطر شرکت در کودتایی نافرجام معروف به «کودتای آبجوفروشی مونیخ» به تحمل ۵ سال زندان محکوم شد و در همین دوران کتاب نبرد من را نوشت. او پس از آزادی از زندان، با ترویج ایده‌های ملی‌گرایی، ضد کمونیستی، یهودستیزی و ایراد سخنرانی‌های پرشور بر ضد پیمان ورسای، حامیان بسیاری در کشور آلمان به‌دست آورد. هیتلر در سال ۱۹۳۳ به مقام صدراعظمی رسید. مجموعهٔ ارتشی-صنعتی آلمان در زمان صدارت وی توانست قوای تحلیل رفته این کشور را ترمیم و آن را تبدیل به یکی از قدرت‌های برتر اروپا در زمان خود نماید. هیتلر سیاست خارجی خود را با هدف سیاست لبنسراوم دنبال نمود و یکی از دلایل نخست و عمده وقوع جنگ جهانی دوم تهاجم به لهستان در ۱۹۳۹ بود که در نتیجه، بریتانیا و فرانسه به آلمان اعلام جنگ کردند. جنگی که بین دو قدرت نیروهای محور و نیروهای متفقین درگرفت و در طی این مدت اروپا و همچنین سایر نقاط دنیا شاهد ویرانی‌ها و تلفات بسیار بود. اگرچه در عرض سه سال، آلمان و نیروهای متحدش بیشتر مناطق اروپا، بخش‌های بزرگی از آفریقا، شرق آسیا و اقیانوسیه را اشغال کردند اما نیروهای متفقین از سال ۱۹۴۲ به بعد، از آنان پیشی گرفته و در سال ۱۹۴۵، رایش آلمان بزرگ را از هر سو احاطه نمودند.

هیتلر در ۲۹ آوریل ۱۹۴۵ در روزهای پایانی نبرد برلین با اوا براون که برای سال‌های طولانی معشوقهٔ او بود ازدواج کرد. در ۳۰ آوریل یعنی یک روز پس از ازدواجش، به همراه همسرش خودکشی کرد.

دوران کودکی

آدولف هیتلر حدود ساعت ۰۶:۳۰ بعد از ظهر ۲۰ آوریل ۱۸۸۹ در مسافرخانه‌ای در شهری مرزی و کوچک به نام بران‌آئو ام این در اتریش، بین مرز اتریش و امپراتوری آلمان زاده شد. پدر او آلویس هیتلر (۱۸۳۷۱۹۰۳)، یک کارمند پائین رتبه گمرک بود. مادر هیتلر، کلارا هیتلر (زادهٔ پولزل)، دومین دختر عموی آلویس بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف، که دومین فرزندش بود، و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند. هنگامی که هیتلر ۳ ساله بود خانواده او به ایالت باواریا در جنوب آلمان مهاجرت کردند.[۲] درسال ۱۸۹۴ خانواده هیتلر به نزدیکی شهر لینز مهاجرت کردند و تا زمان بازنشستگی پدر هیتلر در آنجا ماندند، در این دوره هیتلر به عنوان کودکی خستگی ناپذیر به بازی و درس در مدرسه‌ای نزدیک به خانه مشغول بود. برادر او ادموند بر اثر بیماری سرخک در ۲ فوریه ۱۹۰۰ درگذشت و این اتفاق تاثیری دائمی در هیتلر ایجاد کرد و اعتماد به نفس هیتلر را تا حدود بسیاری تضعیف کرد و باعث شد آدولف هیتلر کج خلق شود و همواره با پدر خود بحث‌های طولانی داشته باشد. روابط هیتلر با مادرش بسیار خوب و صمیمانه بود و این کاملاً برعکس روابط او با پدرش بود که معمولاً او را کتک می‌زد[۳] با اینکه هیتلر علاقه‌مند بود به رشته هنر بپردازد ولی پدر وی او را به مدرسه فنی فرستاد، هیتلر بعدها در کتاب نبرد من اعتراف کرد که «امیدوارم بتوانم چند سال عقب افتادگی که پدرم به من تحمیل کرد را جبران کنم.»[نیازمند منبع] هیتلر حتی در زمینه سیاسی هم با پدر خود اختلاف داشت، پدر هیتلر فردی معتقد به امپراتوری اتریش بود اما هیتلر خود و اتریش را جزء آلمان و امپراطوری روم باستان می‌دانست. پس از مرگ پدر هیتلر در ۳ ژانویه ۱۹۰۳ وی مدرسه فنی را ترک کرد. آدولف هیتلر در کتابش نبرد من، لحنی مودبانه درباره پدرش دارد، به هر حال او اظهار می‌کرد تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین آن‌ها شده بود.[نیازمند منبع]

جوانی

 

از سال ۱۹۰۵ به بعد هیتلر در یک پرورش گاه بوهامایی زندگی می‌کرد و مادرش را تحت حمایت خود داشت. او دوبار از موسسهٔ هنرهای زیبای وین (۱۹۰۷-۱۹۰۸) به خاطر عدم صلاحیت در نقاشی مطرود شد. به او گفته شد که توانایی‌هایش بیشتر در زمینهٔ معماری کاربرد دارد. وی درخاطراتش که نمایانگر مجذوبیتش به همین موضوع است می‌گوید:

هدف من از این سفر بررسی گالری موزهٔ کرت بود. اما کمی بعد از اینکه به تابلویی دقت می‌کردم متوجه می‌شدم چیز دیگریست که توجه مرا به سوی خود جلب می‌کند، و آن خود موزه بود. از صبح تا نیمه شب، توجهم از موضوعی به موضوع دیگر عوض می‌شد اما این ساختمان موزه بود که بیشترین توجه من روی آن متمرکز شده بود.[۴][صفحه؟]

بنا به سفارش رئیس آموزش گاه، وی متقاعد شد که مسیر تحصیلیش را تغییر دهد. ولی وی تحصیلات لازم برای معماری را نگذرانده بود:

بالاخره بعد از مدتی تلاش یک مهندس شدم، بقیه راه مشکلی که در مدرسه ریشویل از دست داده بودم در اثر کوشش‌ها و تمرین‌های ده ساله تا اندازه‌ای جبران شد و هنگامی که بعد از مرگ مادرم دو مرتبه به وین آمدم این بار اقامت من چندین سال طول کشید حالت آرامش و تصمیم جدی در خود احساس کردم و کم کم غرور اولیه‌ام بیدار شد و جدا مصمم شدم که خود را به جایی برسانم.[۵][صفحه؟]

در ۲۱ دسامبر ۱۹۰۷ مادرش کلارا هیتلر با یک مرگ دردناک بر اثر سرطان سینه در سن ۴۷ سالگی فوت کرد. هیتلر از طریق دادگاهی در لینز تمامی سهمش از ارث پدری خود را به خواهرش پاولا هیتلر واگذار کرد، آدولف در ۲۱ سالگی وارث ثروت یکی از عمه(خاله)هایش شد. او به عنوان یک نقاش در وین مشغول کار شد. او از روی کارت پستالها طرح می‌کشید و به کاسب‌ها و توریست‌ها می‌فروخت. تا قبل از جنگ جهانی اول وی حدود ۲۰۰۰ تابلوی اینچنینی نقاشی کرد.[۶] بعد از دومین بار اخراج از موسسهٔ هنرهای زیبا هیتلر دچار فقر مالی شدیدی شد. در ۱۹۰۹ وی به دنبال سرپناهی می‌گشت و در ۱۹۱۰ در خانه‌ای که برای کارگران فقیر در نظر گرفته شده بود سکنی گزید.[نیازمند منبع] مخالفت با یهود ریشه‌ای عمیق در فرهنگ کاتولیک‌های اتریش داشت، وین دارای یک جامعه بزرگ یهودی، شامل بسیاری از یهودی‌های ارتدکس اروپای شرقی بود. هیتلر معتقد بود یهودیان دشمنان نژاد آریایی و باعث بدبختی و عقب ماندگی کشورش اتریش بودند. زمانی که هیتلر در وین زندگی می‌کرد به دقت اوضاع سیاسی و رفتار احزاب مختلف را زیر نظر می‌گرفت و رفتارهای احزاب را بررسی می‌کرد. وی پس از بررسی احزاب اتریش به این نتیجه رسید که تنها حزبی می‌تواند به قدرت کامل دست یابد که بتواند تظاهرات عظیم خیابانی به نفع خود سازمان دهی کند و احساسات و هیجانات مردم را در اختیار بگیرد و همچنین پشتیبانی دست کم یکی از سه نیروی اصلی کشور یعنی ارتش، کلیسا و یا شخص اول مملکت (رییس جمهور اتریش) را با خود داشته باشد. هیتلر این تجربیات را در راه به قدرت رساندن حزب نازی به خوبی به کار گرفت. وی در کتاب خود نبرد من می‌نویسد که استدلال‌های منطقی و جملات ادیبانه نیستند که تاریخ را می‌سازند بلکه خطابه‌های تحریک کننده هیجانات مردم هستند که مسیر تاریخ را تعیین می‌کنند. در سال ۱۹۱۳، هیتلر از اتریش - مجارستان به مونیخ نقل مکان کرد. اما چون برای کشورش خدمت سربازی انجام نداده بود توسط پلیس مونیخ دستگیر و سپس به کشورش برگردانده شد اما هیتلر از خدمت سربازی معاف شد و توانست بار دیگر به مونیخ برگردد

حسن صفری بازدید : 30 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

جنگ جهانی سوم یا WWIII (به انگلیسی: World War III)‏ منازعه‌ای فرضی است که مشخصا بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) رخ خواهد داد. این نبرد مقیاسی جهانی داشته و اکثر صاحب نظران بر این موضوع توافق دارند که این منازعه مسلماً نبردی هسته‌ای بوده و طبیعتی ویرانگر خواهد داشت.

پس از جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم، آغاز جنگ سرد و توسعه، آزمایش و استفاده از سلاح‌های هسته‌ای، گمانه زنی‌های گسترده‌ای در مورد جنگ جهانی بعدی وجود داشت. مقامات کشوری و لشگری بسیاری از کشورها وقوع این نبرد را پیش بینی کرده‌اند و در بسیاری از کشورها این واقعه به صورت تخیلی بازسازی شده است. گستره مضامین استفاده شده درباره جنگ جهانی سوم از استفاده محدود از سلاح‌های اتمی تا نابودی کامل سیاره زمین متغیر می‌باشد.

درگیری‌هایی همانند جنگ جهانی سوم

جنگ سرد

پیش از پایان جنگ جهانی دوم، وینستون چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیای کبیر نگرانی خود را اینگونه ابراز کرده بود که با گسترش فزاینده نیروهای اتحاد جماهیر شوروی در پایان نبرد و این فرضیه که جوزف استالین رهبر شوروی فردی غیر قابل اطمینان می‌باشد، همواره تهدیدی جدی برای غرب اروپا وجود خواهد داشت. در ماه‌های آوریل و می سال ۱۹۴۵، ارتش بریتانیا، عملیات فکرنکردنی که در واقع طرحی بود برای جنگ جهانی سوم را توسعه دادند؛ هدف اصلی این عملیات عبارت بود از: "تحمیل اراده ایالات متحده امریکا و امپراطوری بریتانیای کبیر بر روسیه". این طرح از سوی کمیته ستاد کل ارتش با این بهانه که از نظر نظامی غیرقابل دسترس است پذیرفته نشد.

با پیشرفت مسابقه تسلیحاتی و پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، نبردی نهایی بین ایالات متحده و شوروی بسیار محتمل به نظر می‌رسید. از میان اتفاقات بالقوه‌ای که قابلیت برافروخته شدن جنگ جهانی سوم را داشتند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰ - ۲۷ جولای ۱۹۵۳: پیش و پس از ورود نیروهای کمکی چینی به جنگ کره و با عقب نشینی نیروهای کره جنوبی و سازمان ملل، سناریو اینگونه بود که از سلاح‌های هسته‌ای استفاده شود. فرمانده ارشد نیروهای امریکایی، داگلاس مک آرتور قصد حمله و بمباران مستقیم چین و از بین بردن کامل خطر کمونیسم در شرق آسیا را داشت. تفکر و عقاید وی در مورد این طرح باعث شد که رئیس جمهور وقت ایالات متحده، هری اس. ترومن او را از سمت فرماندهی حذف کند.
  • ۲۶ جولای ۱۹۵۶ - مارس ۱۹۵۷: در بحران سوئز، شوروی در تقابلی بین فرانسه، انگلستان و اسرائیل بر سر ملی سازی کانال سوئز تهدید کرد که از سوی مصر در این بحران مداخله خواهد کرد. لستر بولز پیرسون سفیر کانادایی سازمان ملل و نخست وزیر آینده کانادا (که به خاطر میانجیگری در این بحران موفق به دریافت جایزه صلح نوبل شد) و مدیریت آیزنهاور باعث تحمیل فشار بر سه کشور دخیل در بحران شدند.
  • ۴ ژوئن - ۹ نوامبر ۱۹۶۱: در بحران برلین در سال ۱۹۶۱، شوروی خواستار بیرون رفتن نیروهای غربی از برلین شد. این تهدید نهایتاً منجر به ساخت دیوار برلین گشت.
  • ۱۵ تا ۲۸ اکتبر ۱۹۶۲: بحران موشکی کوبا، منازعه‌ای که بر سر استقرار سامانه موشکی هسته‌ای شوروی در کوبا سر گرفت و از آن به عنوان نزدیک ترین احتمال به وقوع جنگ جهانی سوم یاد می‌کنند. پس از آنکه ژنرال کورتیس لیمی (فرمانده نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا) از دستور رئیس جمهور مبنی بر تعلیق تمام پروازها بر فراز روسیه سر باز زد این بحران در ۲۷ اکتبر به اوج خود رسید زیرا یک فروند هواپیمای یو-۲ بر فراز کوبا سرنگون گشته و یک فروند دیگر نیز تقریباً بر فراز سیبری شناسایی گشت. زیردریایی‌های شوروی نیز در پاسخ به این عمل تقریباً اقدام به پرتاب یک موشک با کلاهک هسته‌ای کردند (که البته این پرتاب توسط افسری به نام واسیلی آرخیپوف متوقف گشت).
  • ۱۹۶۹: بر اساس گفته‌های تاریخ شناس چینی لیو چن شان، در اوج منازعه مرزی چین و شوروی، مقامات شوروی طرحی را برای حمله اتمی بر علیه چین در نظر گرفتند. با این وجود، ایالات متحده نمی‌توانست در این بحران بیطرف باشد، لذا شوروی را تهدید کرد که در پاسخ به این اقدام، حمله هسته‌ای با تمام قوا را ترتیب خواهد داد.
  • ۲۴ اکتبر ۱۹۷۳: زمانیکه جنگ یوم کیپور رو به آرامی گذاشت، تهدید شوروی به مداخله از سوی مصر باعث شد ایالات متحده به حالت آماده باش درجه ۳ برود.
  • ۹ نوامبر ۱۹۷۹: در این تاریخ مرکز فرماندهی دفاع هوایی امریکای شمالی (NORAD) خبر حمله هوایی همه جانبه شوروی را بر روی صفحه نمایش رادارهای خود مشاهده کرد و متعاقب آن ارتش ایالات متحده به حالت آماده باش کامل در آمد. هیچ تلاشی به منظور استفاده از خط تلفن قرمز صورت نپذیرفت تا وضعیت کنونی با شوروی مشخص گردد و این تهدید تا زمانی ادامه داشت که سرانجام مشخص شد سیستم‌های راداری هیچ خطری را مبنی بر حمله هوایی شوروی مشخص نکرده‌اند. NORAD این مسأله را تأیید کرد که در سامانه راداری مشکلی رایانه‌ای به وجود آمده است. یکی از سناتورهایی که در آن زمان داخل سامانه NORAD بود جو حاکم بر آنجا را کاملاً سنگین و پراضطراب توصیف کرد. بررسی‌های به عمل آمده از سوی دولت سرانجام منجر به تخریب کامل سامانه‌های راداری گشت تا از به وجود آمدن چنین اشتباهات خطرناکی جلوگیری شود.
  • ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۳: در این تاریخ سامانه هشداردهی هسته‌ای شوروی پیغام اشتباهی را مبنی بر حمله هوایی از خاک ایالات متحده اعلام کرد. خطر بالقوه حمله هسته‌ای به ایالات متحده و متحدین غربی وی توسط فردی به نام استانیسلاو پتروف که در آن زمان افسر نیروی هوایی شوروی بود متوقف شد. او با تسلط بر اعصاب خود به اشتباه فاحش سیستم‌های رایانه‌ای پی برد و مانع بروز فاجعه‌ای عظیم شد. (سامانه ضدموشکی مزبور بعدها به طور کامل از بین رفت).
  • ۲ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۸۳: روابط تیره و رو به وخامت گذاشته شوروی و ایالات متحده و نیز فقدان عملکرد دبیر کل حزب کمونیست در پلیتبوروی شوروی (به دلیل مریضی یوری آندروپوف)، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو (NATO) اقدام به اعلام Able Archer ۸۳ را نمود که این اعلامیه از سوی برخی از اعضای حزب کمونیست شوروی نشان دهنده اعلان جنگ بود. شوروی نیز در پاسخ به این تهدید اقدام به استقرار سامانه‌های تسلیحاتی هسته‌ای و هوایی در آلمان شرقی و لهستان نمود.

پس از جنگ سرد

نورمن پودهورتز - نویسنده آمریکایی - در کتاب جنگ جهانی چهارم: شناسایی دوباره توطئه گرانی که در دو طرف دریای اطلس بمب گذاری کرده بودند، پیشنهاد داده جنگ سرد را می‌توان به راحتی در مقیاس جنگ جهانی سوم شناسایی کرد و جنگید زیرا این جنگ اتفاق افتاد همچنین در مقیاس جهانی با مبارزات اصلی کشورهای آمریکا و بعدا ناتو و اتحاد جماهیر شوروی و اتحادیه شوروی با تهیه پیمان سیاسی، اقتصادی یکدیگر را پشتیبانی می‌کنند و هیچکدام به طور مستقیم مبارزه نمی‌کنند.

الیوت کوهن، مدیر استراتژیک در Paul H. Nitz، دانشکدهٔ مطالعات بین المللی پیشرفته در دانشگاه جان هاپکینز در روزنامهٔ وال استریت اغلام می‌کند: کمی بیش از یک ماه پس از حمله به برج‌های دو قلو پنتاگن، تلاش برای مقابله با تروریسم بیشتر از یک قانون و فشار عملیاتی است. و لازمه‏اش درگیری ارتش بر مقابله با تهاجم افغانستان است. کوهن هم مانند مارن جنگ جهانی سوم را مانند یک نتایج در نظر گرفته است اما دقیق تر از جنگ جهانی چهارم (او نوشت*) جنگ سرد و جنگ جهانی سوم بود که به ما یاد آوری می‌کند که تمام جنگ‌های جهانی شامل جابه جایی میلیون‌ها ارتش یا جنگ لفظی متقابل روی خطوط نقشی نیست. در مصاحبه سال ۲۰۰۶ میلادی، جورج بوش - رئیس جمهور آمریکا - گفت: آن چه که تروریسم‌ها در حال انجامند، همان جنگ جهانی سوم است

حسن صفری بازدید : 28 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

جنگ جهانی دوم، جنگی فراگیر بین سپتامبر ۱۹۳۹ تا اوت ۱۹۴۵ بود. این جنگ بسیاری از کشورهای جهان را درگیر کرد تا جایی که دو دسته از کشورهای مختلف به نام‌های متّحدین و متّفقین به وجود آمد. این گسترده‌ترین جنگ جهان است که در آن بیش از ۱۰۰ میلیون نفر جنگیدند. در طول این جنگ کشورهای مختلف تمام توان اقتصادی و علمی خود را بر محور ساخت تسلیحات جنگی متمرکز کردند. این جنگ همچنین باعث کشتارهای جمعی از جمله هولوکاست و بمباران هسته‌ای هیروشیما و ناکازاکی شد. در طول جنگ جهانی دوم بیش از ۷۰ میلیون نفر کشته شدند که این آمار خونین‌ترین درگیری انسان در طول تاریخ است.
اگر چه ژاپن تهاجم خود به چین را از سال ۱۹۳۷ آغاز کرد اما به طور کلی حمله آلمان نازی به لهستان در سال ۱۹۳۹ تاریخ شروع جنگ جهانی دوم گفته می‌شود. درگیری بین دو کشور آلمان و لهستان باعث مداخله فرانسه و بریتانیا و فراگیر شدن جنگ در اروپا شد. در طول جنگ اروپا آلمان نازی موفق شد بخش عمده‌ای از این قاره را ضمیمه خاک خود کند اما در این بین توافق‌نامه‌ای میان آلمان نازی و شوروی منعقد شد. شکسته شدن این توافق‌نامه روند جنگ را به ضرر آلمان تغییر داد. در سال ۱۹۴۲ متحدین شمال آفریقا را از دست دادند، روند این شکست‌ها در سال ۱۹۴۳ و حمله متفقین به شرق اروپا و ایتالیا ادامه یافت. از سوی دیگر ایالات متحده در جبهه آسیا به موفقیت‌هایی دست یافت و این روند باعث عقب نشینی نیروهای متحد گردید.
جنگ در اروپا در ۸ می۱۹۴۵ و در ژاپن در ۱۵ اوت ۱۹۴۵ پایان یافت. نتیجه نهایی جنگ جهانی دوم پیروزی متفقین بود اما پیامدهای این جنگ تغییرات بسیاری در پی داشت از جمله تشکیل سازمان ملل متحد که نقش عمده‌ای در جلوگیری از مناقشات بین کشورها بر عهده دارد. دو کشور ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به عنوان ابر قدرت‌های نو ظهور نقش عمده‌ای در تصمیم‌گیری‌های جهانی داشتند. بسیاری از کشورهای آسیب دیده در جنگ به خصوص در اروپا، بهبود روابط دوجانبه و بازسازی را در پیش گرفتند.

حسن صفری بازدید : 34 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

جنگ جهانی اول (که با نام‌های جنگ جهانگیر یکم، نخستین جنگ جهانی، جنگ بزرگ و جنگ برای پایان همهٔ جنگ‌ها نیز شناخته می‌شود) یک نبرد جهانی بود که از ماه اوت ۱۹۱۴ تا نوامبر ۱۹۱۸ رخ داد. بدون هیچ زمینهٔ کشمکشی، سربازان بسیاری برای جنگ تجهیز شدند و مناطق بسیاری درگیر جنگ شدند. پیش از این هیچ جنگی به این اندازه تلفات نداشت. از سلاح‌های شیمیایی برای نخستین بار در این جنگ بهره گرفته شد. برای نخستین بار، بگونه انبوه مناطق غیر نظامی بمباران هوایی شدند و نیز برای نخستین بار در این سده کشتار غیرنظامیان در ابعادی گسترده در طول جنگ رخ داد. این جنگ به خاطر شیوهٔ جنگی خاکریزی به ویژه در جبهه غرب نیز شناخته شده است.

جنگ جهانی نخست از برجسته ترین رخدادهای تاریخ بشر است و بگونه مستقیم و غیر مستقیم نقش بزرگی در تعیین تاریخ سده بیستم داشته‌است. این جنگ پایان تعدادی از نظام‌های پادشاهی اروپا را رقم زد و مایه نابودی چهار دودمان پادشاهی ی هوهنزولرن، هابسبورگ، عثمانی و رمانوف به ترتیب در اتریش-مجارستان، آلمان، عثمانی و روسیه تزاری شد. همهٔ این فرمانروایی‌ها از زمان جنگ‌های صلیبی بر سر کار بودند.

بیشتر تاریخ نگاران باور دارند که شکست گفتگو‌ها پس از جنگ و «معاهده ورسای» و تحمیل غرامت بسیار به آلمان و دیگر دول شکست خورده مایه پرورش فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان و زمینهٔ آغاز جنگ جهانی دوم شد.

این جنگ همچنین کاتالیزوری برای انقلاب روسیه بود که بر آینده جهان تأثیر گذاشت و از چین تا کوبا انقلاب‌های سوسیالیستی را دامن زد و از سویی زمینه‌ساز تبدیل شوروی به یک ابرقدرت جهانی شد و آغاز جنگ سرد با آمریکا را دربر داشت.

در شرق با نابودی امپراطوری عثمانی کشور نوینی به نام «ترکیه» پایه‌گذاری شد و سرپرستی موقت مناطق عرب‌نشین تحت حکومت این کشور تا زمان استقلال آن‌ها به بریتانیا و فرانسه واگذار شد. با فروپاشی امپراتوری اتریش در اروپای مرکزی کشورهای تازه‌ای همچون چکسلواکی و یوگسلاوی زاده شدند و دولت لهستان دوباره از بخش‌هایی از خاک آلمان، امپراتنوری روسیه و امپراتوری اتریش پدید آمد.

جنگ بزرگی در اروپا بین آلمان یعنی رهبر دول محور و نیروهای متفقین به رهبری فرانسه و بریتانیا درگرفت. دول محور به اینگونه بودند، فرمانروایی آلمان به رهبری «قیصر ویلهلم دوم» (۱۹۴۱ - ۱۸۵۹م)، و امپراطوری اتریش - مجارستان بلغارستان که امپراطوری عثمانی نیز به نفع آن‌ها می‌جنگید. آلمان تا آن زمان قوی‌ترین توان نظامی جنگ به شمار می‌آمد.

تا مدت‌ها هیچ یک از دو سوی نتوانستند به پیروزی اصلی دست یابند و جنگ تا چهار سال به درازا انجامید. پیش از پیروزی متفقین نزدیک به ۱۰ میلیون تن کشته شدند. پس از پایان این جنگ در سال ۱۹۱۹ و در همایشی در پاریس، معاهده ورسای امضا شد و تاوان‌های بسیار سنگینی بر بازندگان جنگ تحمیل شد.

حسن صفری بازدید : 45 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

امپراتوری اشکانیان (۲۵۰ پ.م. ۲۲۴ م.) که امپراتوری پارت‌ها نیز شناخته می‌شود، یکی از قدرت‌های سیاسی و فرهنگی ایرانی در ایران‌زمین بود[۱] که به نام موسس آن بنیان گذاشته شد.[۲] این امپراتوری در قرن ۳ پیش از میلاد توسط ارشک رهبر قبیله پرنی پس از فتح ساتراپ پارت در شمال شرقی ایران تاسیس گردید.[۳] وی سپس علیه سلوکیان قیام کرد. مهرداد یکم (۱۷۱–۱۳۸ پ.م) با تصرف مناطق ماد و بین‌النهرین قلمرو اشکانی را تا حد زیادی گسترش داد. پهناوری دولت اشکانی در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس را شامل می‌شد. به دلیل قرار گرفتن جاده ابریشم در گستره حکومت اشکانی و قرار گرفتن مسیر تجاری بین امپراتوری روم و حوزه مدیترانه و امپراتوری هان در چین، این امپراتوری به مرکزی برای تجارت بدل گشت.

اشکانیان از تیره ایرانی پرنی و شاخه‌ای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای محدوده شرق دریای خزر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبه‌های داریوش پَرثَوَه آمده‌است که به زبان پارتی پهلوی می‌شود. چون پارتیان از اهل ایالت پَهلَه بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می‌توان خواند. ایالت پارتی‌ها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای مازندران و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود می‌شد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای مازندران، آمل می‌زیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.آمل در آن زمان پایتخت اقلیمی اشکانیان بود.

در عهد اشکانی جنگ‌های ایران و روم آغاز شد. حاصل عمده فرمانروایی اشکانیان، رهائی کشورایران از سلطهٔ همه جانبهٔ یونانی که هدف نابودی ایران گرائی را در سر می‌پروراند و حفظ تمدن ایران از تهاجمات ویرانگر طوایف مرزهای شرقی و نیز، حفظ تمامیت ایران در مقابل تجاوز خزنده روم به جانب شرق بود. در هر سه مورد، مساعی آنان اهمیت قابل ملاحظه‌ای برای تاریخ ایران داشت. جنگهای فرساینده با روم عامل عمده‌ای در ایجاد ناخرسندی‌هایی شد که بین طبقات جامعه حاصل می‌شد.

نظام ملوک الطوایفی (استان مداری) که اسباب فقدان تمرکز در قدرت بود، اختلافات خانوادگی که همین عدم تمرکز آن را مخاطره آمیزتر می‌کرد و نفرت و مخالفت موبدان زرتشتی که سیاست تسامح و اغماض دینی (یا به عبارت صحیح تر نفرت و مخالفت مغان به سیاست آزادی دینی اشکانیان که متضاد با انحصار طلبی ایشان بود) اشکانیان را به نظر مخالفت می‌دیدند، از عوامل انحطاط دولت اشکانیان شد.

اشکانیان در اثر اختلافات داخلی و جنگ‌های خارجی در مدت پنج قرن در شرق و غرب به تدریج ضعیف شدند تا سرانجام به دست اردشیر مغ اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.

اشکانیان به یاری و پشتیبانی بزرگانی که مانند خود آن‌ها از تیرهٔ ایرانی شمالی داهه بودند، با سربازگیری و لشکرکشی، نخست بر بخش پارت چیره شدند و پس از آن به گشودن سراسر ایران پرداختند و دولت ایرانی تازه‌ای به میان آوردند و باز هم آداب و آیین هخامنشی و ایرانی را رواج دادند. قدرت نخست از غرب و جنوب‌غربی به سوی شمال کشور، جابجا شد و مردم آن‌جا (شمال‌شرق) صفات ایرانی را پاک‌تر نگه داشته بودند. بنابر این دولت اشکانی با وجود رنگ یونانی اندکی که داشت، از دیدگاه ایرانی بودن حتا پاک‌تر از دولت هخامنشی بود.[۴]

حسن صفری بازدید : 37 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

اوضاع خاورمیانه

براساس عقیده مسیحیان، سرزمین‌های مقدس از این نظر که مکان تولد، زندگی، به صلیب‌کشیده شدن، و عروج عیسی مسیح به سوی خدا است اهمیت فراوانی برای آنان دارد. پس از رسمی‌شدن مسیحیت در امپراتوری روم توسط کنستانتین یکم در سال ۳۱۳ و تقسیم امیراتوری و تشکیل امپراتوری روم شرقی، سرزمین‌های مقدس به طور غالب مسیحی شدند.[۸][۹] کلیساهای متعددی در جاهای مهم این سرزمین ساخته‌شدند و یادواره‌هایی برای وقایع زندگی عیسی مسیح برگزار می‌کردند. در باور مسلمانان بیت‌المقدس از این جهت که مکان معراج پیامبر اسلام است از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و سومین مکان متبرک، پس از مکه و مدینه، به شمار می‌رود. حضور مسلمانان در سرزمین‌های مقدس از قرن هفتم با فتح شام در زمان ابوبکر و عمر آغاز شد. موفقیت‌های مسلمانان، بویژه حملات ترکان سلجوقی، فشارها را بر امپراتوری روم شرقی و کلیسای ارتدکس شرقی که ادعای حاکمیت بر این سرزمین را داشت افزایش می‌داد. بیت‌المقدس برای یهودیان به خاطر آنکه دیوار ندبه را در خود جای داده از اهمیت تاریخی و مذهبی خاصی برخوردار است. دیوار ندبه در باور یهودیان آخرین بازمانده معبد دوم است و یهودیان بیت‌المقدس را سرزمین اجدادی خود می‌دانند و آن را از زمان خرابی در سال ۷۰ بعد از میلاد[۱۰] و اشغال در ۱۳۶ بعد از میلاد زیارت می‌کنند.

تخریب کلیسای مقبره مقدس توسط خلیفه فاطمی حاکم بأمرالله در سال ۱۰۰۹ عامل دیگری بود که در تغییر نگاه غرب به شرق تاثیر داشت. جانشین او در سال ۱۰۳۹ مبالغ هنگفتی از امپراتوری روم شرقی دریافت کرد تا به آنها اجازه ساخت دوباره کلیسا را بدهد.[۱۱] پس از بازسازی کلیسا زائران مسیحی دوباره اجازه ورود به سرزمین‌های مقدس را یافتند. سرانجام مسلمانان دریافتند که ثروت بیت‌المقدس به خاطر درآمد حاصل از زیارت است و درنتیجه از آزار زائران مسیحی دست‌کشیدند. با این‌حال خشونت سلجوقیان یکی از دلایل حمایت از شکل‌گیری جنگ‌های صلیبی در جهان مسیحیت شد.[۱۲]

اوضاع اروپای غربی

سرچشمه‌های اصلی جنگ‌های صلیبی در اوضاع اروپای غربی و ضعف امپراتوری روم شرقی در برخورد با موج جدید حملات ترکان مسلمان سلجوقی نهفته‌است. در سال ۱۰۶۳ پاپ الکساندر دوم مبارزان مسیحی را که در اندلس علیه مسلمانان کشته می‌شدند را مورد آمرزش خود قرار داد. درنتیجه در میان مردم برای درخواست‌های جنگ توسط امپراتوری روم شرقی که از جانب سلجوقیان تهدید می‌شدند آمادگی ذهنی وجود داشت. درسال ۱۰۷۴ امپراتور میخائیل هفتم از پاپ گرگوری هفتم و در سال ۱۰۹۵ امپراتور آلکسیوس یکم از پاپ اوربان دوم درخواست کمک در قبال حملات مسلمانان کردند.

همچنین جنگ‌های صلیبی مجرای فوران پارسایی شدیدی بود که در اواخر قرن ۱۱ در میان عامه مردم گسترش یافته‌بود. یک سرباز صلیبی پس از سوگند رسمی، یک صلیب از پاپ یا نماینده رسمی او دریافت می‌کرد و سرباز رسمی کلیسا محسوب می‌شد. این نکته تا حدی به خاطر کشمکش بین کلیسا و حکمرانان بود که از سال ۱۰۷۵ آغاز شده‌بود و در حین جنگ صلیبی اول نیز جریان داشت. هر دو گروه تلاش می‌کردند تا نظر مردم را به نفع خود سوق دهند و در نتیجه یک سری جنگ‌های خانمان‌سوز ایجاد شد. نتیجه این کشمکش آگاهی قشر مذهبی مسیحی و مشارکت بیشتر در امور مذهبی بود که با تبلیغات مذهبی شدت می‌یافت و پشتیبان جنگ برای بازپس‌گیری سرزمین‌های مقدس از مسلمانان بود. مسیحیان خداترسی که گناهانی مرتکب شده‌بودند شرکت در جنگ‌های صلیبی و آمرزیده‌شدن گناهان را راهی برای فرار از جاودانه شدن در جهنم می‌دیدند. اینکه چه اعمالی سبب بخشیده‌شدن گناهان می‌شود و آیا کشته‌شدن لازم است از بحث‌های داغ در زمان جنگ‌های صلیبی بود. براساس سخنرانی‌های پاپ اوربان دوم آمرزش فقط نصیب کسانی می‌شد که در جنگ برای بازپس‌گیری بیت‌المقدس کشته‌می‌شدند و اگر لشکر صلیبی موفق بازمی‌گشت دیگر آمرزشی اعطا نمی‌شد.

سقوط آندلس

در سال ۱۰۹۵ زمانی که مسیحیان اروپایی به آغاز جنگ‌های صلیبی تشویق می‌شدند، شاهزادگان اروپایی به مدت یک قرن با موفقیت‌های روزافزون در حال جنگ با مسلمانان در شبه جزیره ایبری و بیرون راندن آنان بودند. برتری پادشاهی لئون بر موروها در نبرد تولدو در سال ۱۰۸۵ اتفاق مهمی بود که در این دوران افتاد؛ هرچند سقوط آندلس در سال‌های آینده به وقوع پیوست. جدایی و تفرقه بین امیران مسلمان دلیل اصلی این شکست‌ها بود.[۱۳]

بااینکه تسخیر اندلس بزرگترین واکنش اروپاییان به فتوحات مسلمانان بود اما واکنش‌های دیگری نیز وجود داشت. در سال ۱۰۵۷ ماجراجوی نرمن رابرت گیسکارد کالابریا را که زمانی جزء قلمرو روم شرقی بود را فتح کرد و در مقابل مسلمانان سیسیل از آن دفاع می‌کرد. دولت‌های دریایی پیزا، جنوا، و کاتالونیا با پایگاه‌های مسلمانان در مایورکا در جنگ بودند و سواحل ایتالیا و کاتالونیا را از دست مسلمانان آزاد می‌کردند. با توجه به این موفقیت‌ها مسیحیان به یاد سرزمین‌های قدیمی‌شان می‌افتادند. مسلمانان سرزمین‌های مسیحی‌نشین سوریه، لبنان، فلسطین، و مصر را فتح کرده‌بودند و در میان مسیحیان انگیزه بسیاری برای استجابت دعوت امپراتور روم شرقی آلکسیوس یکم برای بازپس‌گیری این سرزمین‌ها ایجاد شده‌بود.

نظریه جنگ مشروع

حسن صفری بازدید : 60 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

جنگ‌های صلیبی به سلسله‌ای از جنگ‌های مذهبی گفته می‌شود که به دعوت پاپ توسط شاهان و نجبای اروپایی داوطلب برای بازپس‌گیری سرزمین‌های مقدس از دست مسلمانان برافروخته‌شد. صلیبیان از جای‌جای اروپای غربی در جنگ‌هایی مجزا بین سال‌های ۱۰۹۵ تا ۱۲۹۱ شرکت‌داشتند. جنگ‌های مشابهی نیز در شبه‌جزیره ایبری و شرق اروپا تا قرن ۱۵ میلادی برپا بود. مبارزان صلیبی یا به اختصار صلیبیان مسیحیان کاتولیکی بودند که علیه مسلمانان و مسیحیان ارتدوکس در قلمرو روم شرقی و در ابعاد کوچکتر با اسلاوهای و بالتهای پگان، مغولها، و خوارج مسیحی جنگیدند[۱]؛ گرچه در بازه‌هایی مسیحیان ارتدوکس با آنها متحد شده، علیه مسلمانان می‌جنگیدند. صلیبیان توسط پاپ مورد تکریم قرار گرفته و آمرزیده‌می‌شدند.[۱][۲]

صلیبیان در ابتدا با هدف بازپس‌گیری اورشلیم و سرزمین‌های مقدس از دست مسلمانان شروع به جنگ کردند و مبارزات آنها در حقیقت پاسخی بود به درخواست رهبران امپراتوری روم شرقی برای جلوگیری از پیشروی ترکان سلجوقی در آناتولی. همچنین، عبارت جنگ‌های صلیبی برای توصیف مبارزاتی همزمان و پس از آن در قرن ۱۶ به کار می‌رود[۳] که در خارج از شام[۴] به دلایل مختلف مذهبی، اقتصادی و سیاسی معمولاً علیه پگانها و خوارج مسیحی و افراد تکفیر شده[۵] انجام‌شد. رقابت‌ها بین مراکز قدرت مسیحی و مسلمان گهگاه منجر به اتحاد بین جناحهای مذهبی در برابر مخالفان خود شد، مانند اتحاد مسیحیان با سلجوقیان روم در جنگ صلیبی یکم.

صلیبیان در ابتدا موفقیت‌های موقتی داشتند، اما سرانجام از سرزمین‌های مقدس بیرون رانده‌شدند. بااین حال جنگ‌های صلیبی تاثیرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مهمی بر اروپا گذاشت. به‌خاطر درگیری‌های درونی بین شاهان و مراکز قدرت مسیحی برخی از جنگ‌های صلیبی از هدف اولیه‌شان منحرف شدند، مانند جنگ صلیبی چهارم که به غارت قسطنطنیه مسیحی و تقسیم امپراتوری بیزانس بین جمهوری ونیز و صلیبیان انجامید. جنگ صلیبی ششم نخستینین جنگی بود که بدون دعای و اجازه رسمی پاپ آغاز شد[۶]. جنگ‌های هفتم، هشتم و نهم به پیروزی مملوک‌ها و حفصیان انجامید و جنگ نهم پایان‌بخش جنگ‌های صلیبی در خاورمیانه بود[۷].

حسن صفری بازدید : 27 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

سانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا به طور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارت‌های دوران رنسانس جنبه بین‌المللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازه‌ای بود که منجر به تکامل روش‌های مدیریت مالی شد.[۲۰] جامعهٔ دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقهٔ بالایی یا حاکم، طبقهٔ متوسط یا تجّار و طبقهٔ پایینی یا کارگر. اشراف طبقهٔ بالا هنوز هم بیش‌ترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقهٔ پایین مورد سوءاستفادهٔ و خراج‌گیری آن‌ها قرار می‌گرفتند.[۲۱] افکار انسانگرایان نیز مخالف ثروت و ماده‌گرایی نبود.

به طوری که لئوناردوبرونی می‌گوید:

ما باید از دارایی‌هایمان لذت ببریم و از آن‌ها برای راحتی و معاشمان استفاده کنیم. ما نباید در استفاده از آن چه فراهم آورده‌ایم، پرهیز کنیم و تشنه لب بر سر چشمه بمانیم.[۲۲]

یکی از سودمندترین مشاغل دوران رنسانس خرید و فروش بود. مواد خام یک منطقه با سود به تولید کنندگان مناطق دیگر فروخته می‌شد و با فروش کالاهای ساخته شده سود بیشتری حاصل می‌شد.[۲۳] با وجود رشد صنعت، رنسانس دورهٔ انقلاب صنعتی نبود. بسیاری از محصولات اروپایی را کارگرانی تولید می‌کردند که به تنهایی یا در گروه‌های کوچک کار می‌کردند، صنعت چاپ بود.[۲۴] اغلب کالاهایی که داد و ستد می‌شدند، دست ساز بودند و تولید انبوه به وسیلهٔ ماشین سیصد سال بعد از آن مرسوم شد.[۲۵] ونیز و جنووا[۲۶] هر دو از موقعیت سوق الجیشی مناسبی برخوردار بودند و در دوران رنسانس مرکز تجارت مدیترانه‌ای بودند.[۲۷]

در شمال اروپا نیز خرید و فروش مواد غذایی شاه (از جمله شاه ماهی نمک سود شده) از جمله فعالیت‌های پر سود اقتصادی بود. این بازرگانان برای مقابله با دزدان دریایی و کنترل این بازرگانی پر سود اتحادیه‌ای هانسایی[۲۸] را پدید آوردند. مراکز مدیریت این اتحادیه در شهرهای لوبک و هامبورگ قرار داشت.[۲۹]

تجارت امروزی بیش از تخصصی شدن مشاغل مرهون رنسانس است. برای مثال، شرکت‌های سهامی امروزی از دوران رنسانس به وجود آمده‌اند یکی از اولین شرکت‌ها، شرکت انگلیسی موسکوی[۳۰] بود که در سال ۱۵۳۳ برای تجارت با روسیه تأسیس شد. موسکوی و سایر شرکت‌ها، مثل شرکت‌های سهامی امروزی برای افزایش سرمایه، سهامشان را تحت عنوان بورس می‌فروختند. به علاوه صرافان دورهٔ رنسانس، بسیاری از کارهای بانکداران امروزی را از جمله پرداخت بهره و تأمین سپرده انجام می‌دادند.[۳۱]

در اوایل دوران رنسانس، مهم‌ترین بانکداران که آن‌ها را بانکداران لومبارد[۳۲] می‌نامیدند ساکن شمال ایتالیا بودند که مرکزشان در فلورانس بود که هشتاد شرکت مالی داشت. در قرن پانزدهم، شرکت مدیسی به تنهایی شانزده شعبه تأسیس کرد.[۳۳] ویل دورانت در این باره می‌گوید:

هشتاد بانک واقع در فلورانس سرمایهٔ سپرده شان را به کار می‌انداختند. چک‌ها را پرداخت می‌کردند و نامه‌های اعتباری صادر می‌کردند. فلورانس از قرن سیزدهم تا پانزدهم مرکز مالی اروپا بود.[۳۴]

همچنین یکی از موفق‌ترین بانکداری‌های غیر ایتالیایی متعلق به فوگرهای آلمانی بود. آن‌ها ابتدا با فروش البسه مشهور شدند. سپس با راهنمایی‌های یاکوب فوگر به اوج سعادت رسیدند.[۳۵]

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 58
  • بازدید کلی : 1,805